loading...
باشگاه هم اندیشان شبکه چهار
آخرین ارسال های انجمن
محمد بازدید : 384 دوشنبه 12 تیر 1391 نظرات (0)

پیام: سلام. حال شما چطوره؟ می دونید؟ امروز برای امید کاری پیش اومد و قسمت شد من در خدمت تون باشم. راستی خبر دارید هم اندیشان با بیش از 200 هزار پیامک در ماه به عنوان پرمخاطب ترین باشگاه بین پیام نماها شناخته شده؟ می دونید علت این همه استقبال چیه؟ فکر کنم یکیش اینه که ما همدیگه رو نمی بینیم. این طوری راحت تر حرفامونو می زنیم، یعنی حرف هایی که حتی نمی تونیم به نزدیک ترین دوستامون بگیم اینجا می تونیم مطرح کنیم. احتیاجی به تظاهر و ریا کاری و شعار هم نیست. حسن دیگه ندیدن همدیگه اینه که ما دیگه براساس ظاهر آدما قضاوت نمی کنیم. یعنی تمرکزمون می ره روی محتوای حرفا نه ظاهر آدم ها. ظاهر آدم ها خیلی وقتا باعث قضاوت های نادرست و نتیجتا فاصله گرفتن از هم می شه. ظاهر آدم ها یعنی قیافه، پست و مقام شون، وضع مالی شون، جنسیت شون و تفاوت سنی شون باعث می شه که نتونن راحت با هم حرف بزنن و از درون هم با خبر بشن. مثلا همین منو اگه ببینین می گین بابا این کیه دیگه؟ نمیشه باهاش تا سرکوچه هم رفت. ولی اینجا تو باشگاه این محدودیت نیست. اینجا سرزمین باطنه. می تونید در درون آدم ها سیاحت کنید. می تونید باطن آدم هایی رو ببینید که ظاهرشون با ظاهر شما 180 درجه فرق می کنه. می تونید سؤالاتی رو که در ذهن شماست ولی نمی تونید مستقیما از افراد جامعه بپرسید اینجا مطرح کنید. اینا رو گفتم که بگم از این ویژگی  باشگاه بهتر استفاده کنید. حرف دلتون رو بزنید. لزومی به شعار دادن نیست. پرسشگر باشید و عاشق دانستن. اگر فقط شعار بدیم به تکرار می افتیم اما اگر واقعیات درونمان را بیان کنیم و پرسشگر باشیم مطمئنا جلو خواهیم رفت و افق های تازه ای در زندگی مان طلوع خواهد کرد. سؤال تازه مقدمه تلاش جمعی برای فهم تازه است و فهم تازه مقدمه زندگی تازه. اگر حرف تازه ای داریم بهتره مطرحش کنیم ولی اگه نداریم بهتره سکوت کنیم و از نظرات بقیه بهره ببریم.

سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو         ور از این بی خبری رنج مبر هیچ مگو

بدون اغراق می گم، من به داشتن چنین دوستان با صفایی افتخار می کنم. دوستانی که درد مشترک دارند و برای هم دل می سوزونن. ببخشید حرفام طولانی شد.

بریم سراغ پیامک ها


من تا به حال نمی دونستم که پسر ها هم شکست عشقی می خورن به خاطر همین تا می تونستم بهشون نامردی می کردم واقعا معذرت می خوام.

(مهشید، 24)


سلام. امروز رفتم مانتو بخرم، دیدم هر چی مانتوها کوتاه تر می شن قیمتشون بیشتر میشه. دقیقا نمی دونم چه درس هایی می شه از این موضوع گرفت ولی نکته جالبی بود...

(آوا خانم، 18، شیراز)


گاهی با یک قطره لیوانی لبریز می شه، گاهی با یک کلام، قلبی آسوده آرام می گردد. گاهی با یک کلمه، یک انسان نابود می شود. گاهی با یک بی مهری دلی می شکند. مراقب بعضی "یک ها" باشیم، در حالی که ناچیزند، همه چیزند...

(سمیه از تهران)


سلام هم اندیشان؛ گفتم کتابی رو معرفی کنم که به موضوع این هفته بخوره. کتاب (10 قانون انسان بودن از شری اسکات، موسوی، انتشارات نسل نواندیش) کتاب انسان سازیه.

(مرهم، 17، میناب)


سلام؛ پیامبر اکرم (ص) می فرمایند: نصیحت مانند برف است که هر چه آرام تر ببارد بیشتر می ماند و بیشتر بر عمق زمین فرو می رود.

(فاطمه قاسملو، 17 ساله، از کرج)


سلام؛ چه حس زیبایی وقتی نشستی داری پیام نمای شبکه چهار هم اندیشان رو می خونی و می بینی این همه داداشی و آبجی با حال و فهمیده داری. ایشالا هیچ غمی نداشته باشین.

(مرتضی ، مشهد، 67)


نکته کلیدی: نه هیچ انسانی دوست توست و نه هیچ انسانی دشمن توست بلکه هر انسانی آموزگار توست

(دوست و همراه همیشگی شما نرگس)


تو ترافیک گیر کرده بودیم که یه ماشین مدل جدید اومد بغلمون به بابام گفتم بابا یه دونه از این ها بخرا بابام گفت: ببین الان هم ما تو ترافیک موندیم هم این بابا! یعنی خدا وکیلی تا حالا این جوری قانع نشده بودم.

سلام؛ یه لطیفه باحال؛ دو راه برای خانم مهندس شدن هست:

1-      این قدر درس بخونی تا خانم مهندس شی

2-      یه شوهر مهندس بگیری!!

(زهرا، گرگان؛ نودیجه)


سلام به بروبچ و عمو امید و روح عمو پیام، نمی دونم چه جوری ازتون تشکر کنم شما منو از چاهی که با کله توش سقوط کردم نجاتم دادین، با یه پسر آشنا بودم که کم کم دوست شدم به کلی عقلمو از دست داده بودم که با مشارکت در بحث های شما راهمو پیدا کردم و فهمیدم چه اشتباهی کردم. یعنی خدا منو می بخشه؟

(فاطمه ، 17 ، از زنجان)


روز کنکور خیلی عجله داشتم. با آژانس رفتم. وقتی به راننده کرایه رو دادم، گفتم: وقت ندارم واسه بقیه اش منتظر بمونم و سریع رفتم. بعد از امتحان وقتی اومدم خونه باورم نمیشد بقیه اش رو داده بود در خونمون.

(زهره ، 18 ساله، دره شهر)


سلام. عاطفه آدم ها کجا رفتند؟ یه عمل داشتم، 4 روز بستری بودم. مادر شوهرم حتی یه زنگ نزد که حالم رو بپرسه، اون هم مادرشوهری که مثل مامان خودم دوستش داشتم و چون کمی سنش بالاست، خیلی بهش کمک می کردم.

(زری، 23 از شیراز)


سلام امید و بچه ها. خوبین؟ این حرف رو از یه روانشناس شنیدم؛ من که خیلی خوشم میاد وقتی از دست یکی عصبانی میشم این یادم میاد، دیگه می بخشمش. میگه: ببخش. ممکنه که اون لیاقتش رو نداشته باشه، ولی تو خودت لیاقت آرامش رو که داری.

(رقیه، 18 ساله، از مراغه)


سلام. من به پیشنهاد خواهر بزرگترم مطالبتون رو خوندم. ممنون. بعضی بچه ها با وجود سن کم، سطح معلومات بالایی دارند؛ البته من و خواهرم خیلی از شما دوستان بزرگتریم.

(شهره، 31ساله و خواهر عزیزم شکوه، 39 ساله)


سلام امید. الان داشتم مجله گوناگون رو می خوندم. چه مطالب زیبا، جالب و آموزنده ای درج شده بود. از آقایان گل گیری و رزاق بسیار ممنونم.

(سیده ریحان)


از خنگول پرسیدند: جذر 7 به توان سوم همان عدد تقسیم بر مکعب 9 چند می شود؟ خنگول اندکی تامل کرد و جان به جان آفرین تسلیم کرد.

(ر.ارجمند، از بیدزرد فسا)


سلام به دوستان و داداش امید. در زندگی فهمیده ام: که اغلب مردم با چنان عجله و شتابی به سوی داشتن یک زندگی خوب حرکت می کنند که از کنار آن رد می شوند...!

پیام: دست شما درد نکنه. فیض بردیم. پیامک ها تموم شد. اونایی که حوصله دارند، می توانند بنشینند. می خوام یه خاطره بگم بخندیم. آقا ما سرباز بودیم تو یه پادگانی تو همین تهرون. هر روز 6 صبح باید می رفتیم ورزش صبحگاهی. کل میدون صبحگاهی رو باید 10 دور می زدیم. آقا ما رو میگی، آی زورمون میومد؛ اما سربازیه دیگه، کاریش نمیشه کرد. اون موقع نمی دونستم، ولی حالا فهمیدم که اصلا ورزش سنگین بلافاصله پس از خواب شبانه خوب نیست. ضرر داره. البته هوش ژنتیکی من همون موقع اینو تشخیص داد، اما کیه که به هوش من اعتماد کنه؟ بدبختی من اینه که صد سال زود دنیا اومدم! (میگم تخمه ای، کرانچیی، چیز میزی داشتین بیارینا. قصه تعریف کردن بدون تخمه حال نمیده.) آره داشتم می گفتم. آقا یه روز مریض شدم. صبح بدون این که لباس ورزش بپوشم، رفتم میدان صبحگاه. ( میگما چه حالی میده وسط یه جمع هزاران نفری بشینی قصه تعریف کنی. بعدش هم هزارتا چشم همین جوری بهت زل بزنه. لذت شهرته دیگه.) خلاصه، رفتم میدون میون سربازا وایستادم. سرهنگه اومد گفتش: آی تو ، واسه چی لباس ورزشی نپوشیدی؟ گفتم حال ندارم؟ (منظور من بدبخت این بود که مریضم) آقا ، سرهنگه رو میگی، انگار فحش بهش داده باشم؛ گفت چی؟ حال نداری؟ حالا نگو طرف فکر کرده من میخوام جلوی جمع ضایعش کنم، ولی خدا وکیلی منظور من این نبود. خلاصه چه دردسرتون بدم. این لهجه بدجور کار دستم داد. منم اون موقع وسط دوییدن سربازا سرود می خوندم. این بود که سرهنگه منو قشنگ می شناخت. گفت: بشمار سه میری لباس ورزشیتو می پوشی می آی. گفتم: نمی تونم، مریضم. بهتونم بگما سرهنگ معمولی نبود که ، یک سرهنگ با هیبتی بود! کسی نمی تونست بالای حرفش حرف بزنه. منم غد (مغرور)، مگه کوتاه اومد؛ عمرا، دوست دارین بقیه اش رو بشنوین، آره؟ شرمنده تونم. باید آگهی بازرگانی بریم. اصلا شما مگه کار و زندگی ندارین نشستین خاطره میخونین؟ ها؟ با این عجله؟ چای دوم. اوووه چه زودم بهشون بر می خوره!!! شوخی کردم. نمی دونم چه کرمیه که هر کیو دوست دارم؛ سر به سرش می ذارم. به جان خودم نباشه، به جان امید، راست بود. خاطره رو میگم. آقا، الکی الکی می خواستن منو از پادگان بندازن بیرون. یا 05 کرمان یا خاش. اون جا بود که پاهای داداشتون لرزید. فهمیدم اونچه در ذهنم به عنوان توکل و ایمان یافتم، فقط چند کلمه است که ذهنم رو اشغال کرده و قلب صاحاب مرده خالی خالیه. خلاصه دیدم اوضاع بدجور پسه. رفتم دفتر سرهنگ گفتم به جان خودم، منظوری نداشتم. خیر سرم می خواستم بگم مریضم؛ اما مگه قبول می کرد. با خودم گفتم اگه از پادگان بیرونم نندازن؛ رو شاخشه. خدایی این دخترها حال می کنن سربازی نمیرنا. نه؟ نه می دونن سربازی چیه، نه وقتی شوهر می کنن، تو این اوضاع و احوال اقتصادی خرج خونه گردنشونه. حالی می کنن واسه خودشون. بدبخت ما مردا. چیه؟ دروغ می گم، بگو دروغ میگی. کار خونه رو نگو که جوابش رو همین جور واست ردیف می کنم هزارتا. قربونش برم تکنولوژی بیشتر از این که در خدمت مردا باشه، در خدمت خانم هاست. خدا شانس بده؛ البته اعتراف می کنم که بچه داری سخته. خیلی هم سخته. خلاصه خودم رو کشتم تا به سرهنگه ثابت کنم که منظوری نداشتم. اصلا به نظر من، باید این خودش بشه رشته دانشگاهی. به جان امید راست می گم. همین که بتونی منظورت رو درست و دقیق به طرف بفهمونی، خودش کلیه، بندی طی مطالعات فلسفی عمیق و تحقیقات متعدده و متکثره ای که طی سالیان دراز در احوالات ابناء بشر در بلاد مختلفه داشتم، به این مهم دست یافتم که بسیاری از مرافعات و اختلافات آدمیان – از جمله زن و شوهر – بر سر همین است: برداشت های مختلف از الفاظ واحد. به عنوان کسی که هزار تا پیرهن بیشتر از شما در دعوای خانوادگی پاره کردم و موهای مبارک را از دست دادم، عرض می کنم: قبل از آغاز دعوا، مورد دعوا را کاملا معلوم کنیم. البته این قاعده برای جنگ های کلاسیکه و در عملیات های پارتیزانی جواب نمیده. خب دیگه کاری باری ندارید؟ باید برم. زنگ بعد باید برم فلسفه تدریس کنم. فردا امید میاد. سی یو.


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
باشگاه هم اندیشان شبکه چهار
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    نظرسنجی
    کدوم بهتره
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1127
  • کل نظرات : 239
  • افراد آنلاین : 35
  • تعداد اعضا : 672
  • آی پی امروز : 119
  • آی پی دیروز : 325
  • بازدید امروز : 171
  • باردید دیروز : 595
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2,689
  • بازدید ماه : 2,689
  • بازدید سال : 84,795
  • بازدید کلی : 887,634
  • کدهای اختصاصی
    امار