خاطره؛ الان داشتم هم اندیشان رو می خوندم آبجیم اومد بچه اش رو گذاشت پیشم تا کارهاشو بکنه. هر کاری کردم تا آروم بگیره، آروم نشد که نشد. خلاصه صدای چی که در نیاوردم تا بزاره هم اندیشان رو بخونم. الان هم با بدبختی این اس رو نوشتم . راستی اگه درج هم نکردی مهم نیست همین که عضو هم اندیشان هستم کافیه.
(معصومه ، 18 ، ماژین)