وقتی که شب با عطر پیچک ها
از آسمان روشن اردیبهشتی در اتاق تیره ام لغزید
من ، نامه ای را در جواب نامه ای آغاز می کردم
نور از چراغ سقف می
تابید
من، با پر و بال قلم ، از خطه ی کاغذ
تا قله ی اندیشه ها پرواز می کردم
ناگاه ، مغز لامپ در بطن فراخش ریخت
کار قلم ، دشوار
کار شب آسان شد
آوای پایی از فراز پلکان برخاست
بیگانه ای بر آستان من ، نمایان شد
دستش کلید برق را چرخاند
اما از آن کوشیدن باطل ، پشیمان شد
با خود ، به نجوا گفت : در اینجا چراغی نیست
رندانه گفتم : روشنی در توست
پاسخ ، در آن سوی لبانش ماند
وز پشت ظلمت ، مردمک های درشتش را
دیدم که در قعر سفیدی های چشمانش
حیران ، به دنبال چراغ مرده می گردند
آنگاه دست او هماهنگ نگاه او
در تیرگی ها آن قدر کاوید
تا نعش سرد لامپ را در زیر آوار حبابش یافت
وز دور ، در نوری که از روزن فرو می تافت
درپیش چشمانم نگاهش داشت
لحن درشت سرزنشبارش مرا لرزاند
آیا تو می خواهی که این روشندل بیدار
از ریسمان دار ، خود را در
شب آویزد؟
آن سان که مغزش نگاهان دراندرون ریزد ؟
در چشم تو ، آیا قبای مرگ
تنها و تنها بر تن همسایگان نیکوست ؟
تا کی به مرگ دوست ، آسان می خوری سوگند
اما نمی میری به جای دوست ؟
گفتار او ، حق بود
از خویش پرسیدم که آیا دیدگان او
یک شب ، مرا هم
چون چراغ مرده ای
از سقف ، آویزان تواند دید ؟
هرگز ندانستم که این اندیشه را دریافت
یا ، بی سبب خندید
آنگاه ، بانگ پای او از آستان برخاست
اندام او ، از دیده ، پنهان شد
هر چند امشب ، آن شب اردیبهشتی نیست
ای میهمان ناشناس من
بار دگر ، بر آستان
من نمایان شو
خندان ، سلامم کن
من ، نیمه ای از نامه را مانم
این نیمه ی ننوشته را بنویس
بنویس و با شادی تمامم کن
آخرین ارسال های انجمن
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
دلنوشته | 128 | 6019 | soha |
حجاب | 65 | 3199 | soha |
حرف هایی که میخوای به عشقت بزنی..! | 32 | 7314 | mokarrame |
تست افسردگی | 1 | 812 | golbarg |
*داستان* داستان جالب کوتاه مردی در سردخانه !!! | 0 | 543 | golbarg |
آیا پایان رابطه تان نزدیک است؟!!(تست روانشناسی) | 0 | 502 | golbarg |
عکس واتسابت چیه؟؟؟ | 0 | 491 | golbarg |
دانلود کتاب های دانشگاهی | 0 | 492 | golbarg |
بهترین مرجع کتاب های دینی | 0 | 451 | golbarg |
یک تاپیک جالب! با کلی چیزای مفید | 7 | 1152 | golbarg |