تنها بودیم
رو به جنگلِ بیپایان
پیاده میرفتیم
من و همان بیوهی بینظیرِ بارانپوش.
آورده بود رهایش کند
میگفت: پیِ جُفت است.
خیلی وقت است دیگر نمیخواند.
مِه مانده بود به کوه
من داشتم حرف میزدم
داشتم پُشتِ سر شاعری بزرگ
غیبت میکردم:
بزرگ است، بینظیر است، جادوگر است،
من حسودیام میشود گاهی،
احوال عجیبی دارد این آدم،
اهل اینجا نیست،
از دوستانِ شیرازیِ ماست،
گاهی هست، گاهی نیست
گاهی میرود، گاهی میآید سر به سرم میگذارد.
شبِ پیش آمد خوابم، یک مشت سکهی ساسانی برایم آورده بود،
با عطرِ خوش باغی روشن
و چند حبه نبات
و کلماتی ساده، کلماتی آرام، کلماتی ...
از همین کلماتِ معمولیِ دلنشین،
گفت برای تو آوردهام،
گفت خاتَمِ خالص است
خاتمِ فیروزهی بواسحاقی ...!
به جنگل رسیده بودیم.
پرنده رفته بود بالای صخرهی خیس،
میخواست بخواند انگار،
اما چیزی یادش نمیآمد.
قفس خالی بود روی خزهها
و دنیا خلوت بود،
و خنکا، خنکایِ خوشِ علف،
و ظریف بود او
به اندازه و دُرُست،
ولرم، تشنه، واژهپَرَست،
تسلیم و ترانهخواه،
رودی
که از دو تپهی قرینه آغاز میشد،
میآمد به گردابِ عسل میرسید،
پایینتر
شکافِ گندم و پروانهی بخواه.
تازه داشت سپیده سرمیزد،
بلبل، هی بلبلِ کوهی ...!
آخرین ارسال های انجمن
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
دلنوشته | 128 | 5737 | soha |
حجاب | 65 | 3027 | soha |
حرف هایی که میخوای به عشقت بزنی..! | 32 | 7189 | mokarrame |
تست افسردگی | 1 | 798 | golbarg |
*داستان* داستان جالب کوتاه مردی در سردخانه !!! | 0 | 534 | golbarg |
آیا پایان رابطه تان نزدیک است؟!!(تست روانشناسی) | 0 | 495 | golbarg |
عکس واتسابت چیه؟؟؟ | 0 | 481 | golbarg |
دانلود کتاب های دانشگاهی | 0 | 480 | golbarg |
بهترین مرجع کتاب های دینی | 0 | 436 | golbarg |
یک تاپیک جالب! با کلی چیزای مفید | 7 | 1118 | golbarg |